امام رکن الدین، از افاضل علما بوده است. وی و پسرش بعد از آنکه تعرض مغول را نسبت بنوامیس مردم بخارا دیدند تاب نیاوردند و با ایشان بجنگ پرداختندو هر دو کشته شدند. عطاملک جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا می نویسد: بعد از آنکه شهر بخارا مسخر مغولان گشت وعلما و مجتهدان را بر طویلۀ آخر سالاران بمحافظت ستوران گماشتند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گردید امام جلال الدین علی بن حسن رندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود روی به امام رکن الدین امام زاده آورد و گفت مولانا چه حالتست ؟ مولاناامام زاده گفت خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که میوزد سامان سخن گفتن نیست. (از تاریخ مغول ص 21)
امام رکن الدین، از افاضل علما بوده است. وی و پسرش بعد از آنکه تعرض مغول را نسبت بنوامیس مردم بخارا دیدند تاب نیاوردند و با ایشان بجنگ پرداختندو هر دو کشته شدند. عطاملک جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا می نویسد: بعد از آنکه شهر بخارا مسخر مغولان گشت وعلما و مجتهدان را بر طویلۀ آخر سالاران بمحافظت ستوران گماشتند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گردید امام جلال الدین علی بن حسن رندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود روی به امام رکن الدین امام زاده آورد و گفت مولانا چه حالتست ؟ مولاناامام زاده گفت خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که میوزد سامان سخن گفتن نیست. (از تاریخ مغول ص 21)
فرزند یا نوادۀ یکی از امامان دوازدهگانه. (فرهنگ فارسی معین). شخصی که بلافاصله یا بوسایط کم از نسل امام باشد. (فرهنگ نظام) : این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی). امام زاده، زکی زاده، محترم زاده کریم شهر سمرقند و از کرام خجند. سوزنی.
فرزند یا نوادۀ یکی از امامان دوازدهگانه. (فرهنگ فارسی معین). شخصی که بلافاصله یا بوسایط کم از نسل امام باشد. (فرهنگ نظام) : این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی). امام زاده، زکی زاده، محترم زاده کریم شهر سمرقند و از کرام خجند. سوزنی.
مصطفی افندی بالی زاده، از معاریف زمان سلطان محمدخان چهارم که در سال 1058 هجری قمری به سمت قاضی عسکرسلطان و سپس در 1067 به مقام مشیخت ترفیع یافت. احادیث بسیار از ابوایوب انصاری نقل کرده است. او راست: شرح فصوص الحکم لابن العربی. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1219 و معجم المطبوعات شود، مخفف ابراهیم و مراد در شعر ذیل ابراهیم سیمجور دواتی است سپهسالار سامانیان به خراسان: فعل نکو ز نسبت بهتر کزین قبل به شد ز سیمجور براهیم سیمجور. ناصرخسرو. - براهیم زاده، فرزند ابراهیم خلیل: دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو
مصطفی افندی بالی زاده، از معاریف زمان سلطان محمدخان چهارم که در سال 1058 هجری قمری به سمت قاضی عسکرسلطان و سپس در 1067 به مقام مشیخت ترفیع یافت. احادیث بسیار از ابوایوب انصاری نقل کرده است. او راست: شرح فصوص الحکم لابن العربی. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1219 و معجم المطبوعات شود، مخفف ابراهیم و مراد در شعر ذیل ابراهیم سیمجور دواتی است سپهسالار سامانیان به خراسان: فعل نکو ز نسبت بهتر کزین قبل به شد ز سیمجور براهیم سیمجور. ناصرخسرو. - براهیم زاده، فرزند ابراهیم خلیل: دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون ژرف بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته: در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده ز احداث فسق تو مر این و آن را زهی نان پخته زهی گاو زاده. سوزنی
گاوی که زاییده است، مجازاً، گنج بی رنج، غنیمت بارده، نان پخته: در دخل هر شحنه و محتسب را گشاده ست تا هست ازارت گشاده ز احداث فسق تو مر این و آن را زهی نان پخته زهی گاو زاده. سوزنی
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92). - امثال: خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
پسرخاله. دختر خاله. خاله زا (به اصطلاح اهل گیلان) : فرعون تو را میخواهد به بدل قبطی بکشدو آنمرد خاله زادۀ فرعون بود. (قصص الانبیاء ص 92). - امثال: خاله ام زائیده خاله زام هو کشیده
شاهزاده. (ناظم الاطباء). فرزند ملک: میر محمود ملک زادۀ محمودسیر شاه محمودملک فره محمودفعال. فرخی. ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور. فرخی. ملک باش و آباد کن مملکت را وز آباد ملک ای ملک زاده برخور. فرخی. ای ملک زادۀ فریشته خو ای به تو شادمان دل احرار. فرخی. ملک حق و ملک زاده چو مسعود بود کز سخا و کرم کلی موجود بود. منوچهری. با این ملک زاده طبل و علم و کوس و مهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 510). آن شیربچه (نصر بن احمد سامانی) ملک زاده ای نیکو برآمد. (تاریخ بیهقی). آن خادم را نعلین چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کز ایشان بی ادبی می آید. (نوروزنامه). ملک زادۀ دارملک نبوت سزاوار احسان سزاوار تحسین. سوزنی. مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک... با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 14). ملک زاده گفت شنیدم که در عهد ضحاک... زنی بود هنبوی نام... (مرزبان نامه ایضاً ص 16). ملک زاده گفت شنیدم که در حدود آذربیجان کوهی است... (مرزبان نامه ایضاً ص 260). ملک زاده گفت اقسام دوستی متشعب است و دوستان متنوع. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. هر ورقی چهرۀ آزاده ای است هرقدمی فرق ملک زاده ای است. نظامی. قصه شنیدم که در اقصای مرو بود ملک زاده جوانی چو سرو. نظامی. ز تاج ملک زاده ای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ. سعدی (بوستان). ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. (گلستان). یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی کردی. (گلستان). ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. (گلستان)
شاهزاده. (ناظم الاطباء). فرزند ملک: میر محمود ملک زادۀ محمودسیر شاه محمودملک فره محمودفعال. فرخی. ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور. فرخی. ملک باش و آباد کن مملکت را وز آباد ملک ای ملک زاده برخور. فرخی. ای ملک زادۀ فریشته خو ای به تو شادمان دل احرار. فرخی. ملک حق و ملک زاده چو مسعود بود کز سخا و کرم کلی موجود بود. منوچهری. با این ملک زاده طبل و علم و کوس و مهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 510). آن شیربچه (نصر بن احمد سامانی) ملک زاده ای نیکو برآمد. (تاریخ بیهقی). آن خادم را نعلین چند بر گردن زد و گفت شما ملک زادگان را چنین می پرورید کز ایشان بی ادبی می آید. (نوروزنامه). ملک زادۀ دارملک نبوت سزاوار احسان سزاوار تحسین. سوزنی. مثال داد تا چند معتبر از کفات و دهات ملک... با ملک زاده و وزیر به حضرت آمدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 14). ملک زاده گفت شنیدم که در عهد ضحاک... زنی بود هنبوی نام... (مرزبان نامه ایضاً ص 16). ملک زاده گفت شنیدم که در حدود آذربیجان کوهی است... (مرزبان نامه ایضاً ص 260). ملک زاده گفت اقسام دوستی متشعب است و دوستان متنوع. (مرزبان نامه ایضاً ص 47). ملک زاده در آن ده خانه ای خواست ز سرمستی در او مجلس بیاراست. نظامی. هر ورقی چهرۀ آزاده ای است هرقدمی فرق ملک زاده ای است. نظامی. قصه شنیدم که در اقصای مرو بود ملک زاده جوانی چو سرو. نظامی. ز تاج ملک زاده ای در مناخ شبی لعلی افتاد در سنگلاخ. سعدی (بوستان). ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی. (گلستان). یکی از فضلا تعلیم ملک زاده ای همی کردی. (گلستان). ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت. (گلستان)
چیزی که به قیمت خریده باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که با پرداخت بها آن را خریده باشند، در محاوره به غلام اطلاق کنند. (آنندراج). غلام و بنده. (ناظم الاطباء) : ای دل به مال داده مزن لاف اعتبار زان رو که قیمتی نبود زرخریده را. مخلص کاشی (از آنندراج)
چیزی که به قیمت خریده باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که با پرداخت بها آن را خریده باشند، در محاوره به غلام اطلاق کنند. (آنندراج). غلام و بنده. (ناظم الاطباء) : ای دل به مال داده مزن لاف اعتبار زان رو که قیمتی نبود زرخریده را. مخلص کاشی (از آنندراج)
غلام زاده. بنده زاده. برده زاده. فرزند غلام وبرده که پدر وی برده و بنده بوده باشد: قمر در نیکوئی دلدادۀ تست شکر مولای مولازادۀ تست. نظامی. ، آقازاده. مخدوم زاده. بزرگزاده: مولازاده ای دست به گوسفندی از آن رعیت دراز کرده بود. مظلم پیش امیر آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). مولازاده ای بگرفتند، حاجب پیش آورد، امیر از وی خبر ترکمانان پرسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418). نادرتر آن بود که مولازاده ای است و علم نجوم داند که منجم را شاگردی کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). و رجوع به مولا شود
غلام زاده. بنده زاده. برده زاده. فرزند غلام وبرده که پدر وی برده و بنده بوده باشد: قمر در نیکوئی دلدادۀ تست شکر مولای مولازادۀ تست. نظامی. ، آقازاده. مخدوم زاده. بزرگزاده: مولازاده ای دست به گوسفندی از آن رعیت دراز کرده بود. مظلم پیش امیر آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 457). مولازاده ای بگرفتند، حاجب پیش آورد، امیر از وی خبر ترکمانان پرسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 418). نادرتر آن بود که مولازاده ای است و علم نجوم داند که منجم را شاگردی کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 642). و رجوع به مولا شود
کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد: حلال زادۀ صورت چه سود زآنکه فعالش در آزمایش معنی باصل باز بخواند. خاقانی. کای پاک دل حلال زاده بردار که هستم اوفتاده. نظامی. صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده. نظامی. الحق امنای مال ایتام همچون تو حلال زاده بایند. سعدی
کسی که نطفه اش از راه مشروع منعقد شده باشد: حلال زادۀ صورت چه سود زآنکه فعالش در آزمایش معنی باصل باز بخواند. خاقانی. کای پاک دل حلال زاده بردار که هستم اوفتاده. نظامی. صاحب هنری حلال زاده هم خاسته و هم اوفتاده. نظامی. الحق امنای مال ایتام همچون تو حلال زاده بایند. سعدی
برادر یا خواهری که با شخصی از شکم یک مادر زاییده شده هم شکم، آنچه که بهنگام تولد با شخص همراه است: کوری مادر زاد خلق مادر زاد: و نابینای مادر زاد روشن گردانید
برادر یا خواهری که با شخصی از شکم یک مادر زاییده شده هم شکم، آنچه که بهنگام تولد با شخص همراه است: کوری مادر زاد خلق مادر زاد: و نابینای مادر زاد روشن گردانید